پارت چهل و هفتم :

گوشی‌‌ام زنگ خورد. مجید بود. به صورت هنگامه نگاه کردم. با تحکم گفت:
ـ بهش بگو بیاد دنبالت!
گوشی‌‌ام را جواب دادم:
ـ الو...
ـ سلام الهام جان. حالت خوبه؟
ـ ممنون. تو چه‌‌طوری؟
ـ امشب خونه سوگل دعوتیم. میام دنبالت.
توی فکر رفتم. یعنی نمی‌‌دانست مادرش از من خواسته تنها بیایم یا می‌‌دانست و به حرف مادرش اعتنایی نمی‌‌کرد؟ لب باز کردم:
ـ من خودم با مامان میام مجی

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    چقدربده بعدحسرت به دل بشن عالی ممنون بانو😘

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤😘

    ۹ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    هو هو هو هو شکوه حرص بخور حرص بخور ایول ایول💃💃💃💃زری خیلی خوشحال الان شکوه داره تک تک موهای خودشو میکنههه😁🤣ایول مجید دمت گرم عاشقتمممم🥰🥰❤️❤️

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😍😍

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.